|
سه شنبه 24 خرداد 1390برچسب:, :: 15:22 :: نويسنده : alireza
اول صبحی مادری رفت كه پسرش را از خواب بیداركند مادر: بیدار شو وقتشه كه بری مدرسه پسر : آخه چرا مامان؟ من نمی خواهم برم مدرسه مادر :دوتا دلیل بیار كه چرا نمی خواهی بروی مدرسه پسر: خب بچه ها از من متنفرند .معلم ها هم از م متنفرند مادر : پاشو پسر زود باش این ها دلیل نمیشه زود آماده شو پسر: شما دو تا دلیل بیارید كه من چرا باید برم مدرسه؟ مادر : دلیل اول :شما 52 سالتونه دلیل دوم : شما مدیر مدرسه هستید
سه شنبه 24 خرداد 1390برچسب:, :: 10:29 :: نويسنده : alireza
------------------------- دونفر داشتند تو جنگل گردش می كردند كه ناگهان یه خرس ازبوته ها اومد بیرون و شروع كرد به دنبال كردن اونها اون دو نفراز ترس جونشون شروع كردند به دویدن كه در اون موقع یكی از اون دو نفر ایستاد وشروع كرد به پوشیدن كفش های دو رفیقش گفت چیكار می كنی نمی تونی از یك خرس جلو بزنی رفیقش جواب داد من مجبور نیستم از خرس جلو بزنم من فقط مجبورم از تو جلو بزنم
سه شنبه 24 خرداد 1390برچسب:, :: 10:23 :: نويسنده : alireza
A man asks a trainer in the gym: "I want to impress that beautiful girl, which machine can I use?" مردی در سالن ژیمناستیك از مربی خود می پرسد : با كدام دستگاه كار كنم .می خواهم آن دخترزیبا را تحت تاثیر قرار بدهم مربی گفت :از دستگاه خودپرداز بیرون سالن استفاده كن
یک شنبه 15 خرداد 1390برچسب:, :: 13:55 :: نويسنده : alireza
You May Be a Taliban If...
برای خرجی زندگی هرویین درست كنی ولی از نظر اخلاقی مخالف مشروب باشی
تعداد زوجات تو بیشتر از تعداد دندونات باشه با عضو شدن در خبرنامه ی ما
شنبه 14 خرداد 1390برچسب:, :: 17:2 :: نويسنده : alireza
First Fight اولین دعوا سه هفته بعد از روز ازدواج جوانا رفت پیش كشیش و گفت :عالیجناب من و جان دعوای وحشتناكی باهم داشتیم كشیش گفت :آروم باش فرزندم مسئله مهمی نیست هرازدواجی دعواهم داره جوانا گفت:می دونم می دونم ولی من باید با جسدش چیكار كنم باعضوشدن در خبرنامه مشوق ما باشید
شنبه 14 خرداد 1390برچسب:, :: 17:1 :: نويسنده : alireza
The elderly Italian man went to his parish priest and asked if the priest would hear his confession. با عضو شدن در خبرنامه ی ما یك پیرمرد ایتالیایی میره پیش یك كشیش كه اعتراف كنه میگه :اوایل جنگ جهانی دوم بود كه زنی زیبا در ب خانه ی من را زد آلمان ها دنبالش بودندواواز من خواست او را جایی پنهان كنم ومن او را در بالاخانه خود پنهان كردم و آلمان ها هرگز نتوانستند او را پیدا كنند كشیش:پسرم این چیزی نیست كه بخواهی به خاطر ش اعتراف كنی پیرمرد میگه:چرا هست من ضعیف انفس بودم واز آن زن زیبا خواستم كه در عوض كرایه خانه به خواسته های من تن در دهد كشیش :خب اون لحظه لحظه ی خیلی دشواری بوده و تو زندگی خودت را به خطر انداختی اگرآلمانها می فهمیدند كه تو به آن زن پناه داده ای برات خیلی بد می شد و خدا با حكمت و رحمت خودوبا در نظر گرفتن خوب و بد ماجرا در مورد تو باعطوفت قضاوت خواهد كرد پیرمرد:خدا را شكر بار خیلی سنگینی را از دوش من برداشتی .می تونم یه سوال دیگه بپرسم؟ كشیش :بپرس پسرم پیرمرد :احتیاج هست كه بهش بگم جنگ جهانی تموم شده است با عضو شدن در خبرنامه ی ما
شنبه 14 خرداد 1390برچسب:, :: 16:57 :: نويسنده : alireza
A young girl came home from a date looking sad. She told her mother, “Charles proposed to me a few minutes ago.”
دختری ناراحت از سر قراری می آید خانه و به مادرش میگه:چالز چند دقیقه پیش از من خاستگاری كرد مادر : پس چرا این قدر ناراحتی؟ دختر : آخه چالز میگه من كافرم و به جهنم اعتقاد ندارم مادر: به هر حال باهاش ازدواج كن .با ما كه باشه نشونش میدیم كه چقدر اشتباه فكر می كنه با عضو شدن در خبرنامه ی ما
جمعه 13 خرداد 1390برچسب:, :: 17:3 :: نويسنده : alireza
One morning a Journalist was on his way to work, when he gets stuck in traffic due to a big accident. He wants to do his job and cover the event. Only, there are too many people gathering all curious. So he decides to take action and goes through the crowd yelling: “let me come through, I’m the victim’s son! I’m the victim’s son!”. Only he felt like a jack ass, when he came closer to the scene and saw that the victim is… A donkey یك روز صبح روزنامه نگاری داشت به سر كار می رفت كه به خاطر تصادفی كه شده بود توی ترافیك گیر افتاده بود. او می خواست كارش را انجام بدهد و از تصادف خبری تهیه كند .جمعیت زیادی دور محوطه تصادف جمع شده بودند بنابراین خبرنگار برای رساندن خود به محل تصادف فكری كرد و بعد فریاد زد بذارید رد شم من پسرشم من پسرشم وقتی به صحنه نزدیك تر شد فكر می كنید چی دید یك الاغ
جمعه 13 خرداد 1390برچسب:, :: 17:2 :: نويسنده : alireza
Why do Sharks circle you before attacking? دوتا كوسه ی سفیدی داشتند نجات یافته های یك كشتی غرق شده را دید می زدند كوسه پدر به پسر میگه:پسر دنبالم بیا و هردو می روند به طرف اون آدمها كوسه ی پدر میگه :اول دور شون بچرخ و نوك با له هاتو به اونها نشون بده و هردو این كار را می كنند كوسه ی پدرمیگه:آفرین پسر حالا هرازچند گاهی تمام باله هاتو به اونها نشون بده و هردو این كا را انجام می دهند كوسه پدر میگه :حالا همشون را بخور بعداز اینه آنها آدمها را میخورند كوسه پسر می پرسه چرا دفعه اول ما اونها را نخوردیم و مدام دورشون چرخیدم كوسه پدر جواب میده:آخه مزه آدمها وقتی گ..ه وسطشون نیست خوشمزه تره
جمعه 13 خرداد 1390برچسب:, :: 17:0 :: نويسنده : alireza
The male1worm2 towards the female3worm:
- Baby4, if you don’t take me as your husband5, I’m throwing6 myself to the chickens7!
dictinary
1- نر 2- كرم 3- ماده 4- عزیز
5- شوهر 6- انداختن- پرتاب كردن 7- جوجه- مرغ
ترجمه جك :
كرم نر به كرم ماده میگه:عزیزم اگه با من ازدواج نكنیخودم رو جلو ی مرغ ها می اندازم
|