لبخند خارجي
جك
درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید

پيوندها
بهترين پايگاه موسيقي ايران
دنیای شیرین انگلیسی
همه چیز
چمنزار بي پايان
کیت اگزوز
زنون قوی
چراغ لیزری دوچرخه

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان لبخند خارجي و آدرس 4smile.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.









ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 3
بازدید دیروز : 2
بازدید هفته : 6
بازدید ماه : 30
بازدید کل : 9827
تعداد مطالب : 32
تعداد نظرات : 8
تعداد آنلاین : 1

Alternative content


نويسندگان
alireza

آخرین مطالب
<-PostTitle->


 
سه شنبه 24 خرداد 1390برچسب:, :: 15:22 :: نويسنده : alireza
Early one morning, a mother went in to wake up her son. "Wake up, son. It's time to go to school!" 
"But why, Mom? I don't want to go." 
"Give me two reasons why you don't want to go." 
"Well, the kids hate me for one, and the teachers hate me, too!" 
"Oh, that's no reason not to go to school. Come on now and get ready." 
"Give me two reasons why I should go to school." 
"Well, for one, you're 52 years old. And for another, you're the Principal!"

 

اول صبحی مادری رفت كه پسرش را از خواب بیداركند

مادر: بیدار شو وقتشه كه بری مدرسه

پسر : آخه چرا مامان؟ من نمی خواهم برم مدرسه

مادر :دوتا دلیل بیار كه چرا نمی خواهی بروی مدرسه

پسر: خب بچه ها از من متنفرند .معلم ها هم از م متنفرند

مادر : پاشو پسر زود باش این ها دلیل نمیشه زود آماده شو

پسر: شما دو تا دلیل بیارید كه من چرا باید برم مدرسه؟

مادر : دلیل اول :شما 52 سالتونه

        دلیل دوم : شما مدیر مدرسه هستید 



 
 
سه شنبه 24 خرداد 1390برچسب:, :: 10:29 :: نويسنده : alireza

-------------------------
The Bear
-------------------------

Two campers where hiking in the forest when all of a sudden a bear jumps out of a bush and starts chasing them.

Both campers start running for their lives when one of them stops and starts to put on his running shoes.

His partner says, "What are you doing? You can't outrun a bear!"

His friend replies, "I don't have to outrun the bear, I only have to outrun you!"

دونفر داشتند تو جنگل گردش می كردند كه ناگهان یه خرس ازبوته ها اومد بیرون و شروع كرد به دنبال كردن اونها

اون دو نفراز ترس جونشون شروع كردند به دویدن كه در اون موقع یكی از اون دو نفر ایستاد وشروع كرد به پوشیدن كفش های دو

رفیقش گفت چیكار می كنی نمی تونی از یك خرس جلو بزنی 

رفیقش جواب داد من مجبور نیستم از خرس جلو بزنم من فقط مجبورم از تو جلو بزنم  

 
سه شنبه 24 خرداد 1390برچسب:, :: 10:23 :: نويسنده : alireza
 

A man asks a trainer in the gym: "I want to impress that beautiful girl, which machine can I use?"

The trainer replied; “Use the ATM outside the gym!!!"

مردی در سالن ژیمناستیك از مربی خود می پرسد : با كدام دستگاه كار كنم .می خواهم آن دخترزیبا را تحت تاثیر قرار بدهم

مربی گفت :از دستگاه خودپرداز بیرون سالن استفاده كن

 
یک شنبه 15 خرداد 1390برچسب:, :: 13:55 :: نويسنده : alireza

You May Be a Taliban If...
-------------------------

1.. You refine heroin for a living, but you have a moral objection to liquor.

 

برای خرجی زندگی هرویین درست كنی  ولی از نظر اخلاقی مخالف مشروب باشی

2. You own a $3,000 machine gun and $5,000 rocket launcher, but you can’t afford shoes.
شما تفنگ 3 هزار دلاری و موشك انداز 5هزار دلاری داشته باشی ولی نتونی كفش بخری


3. You have more wives than teeth.

تعداد زوجات تو بیشتر از تعداد دندونات باشه

4. You wipe your butt with your bare hand, but consider bacon “unclean.”

5. You think vests come in two styles: bullet-proof and suicide.
فكر كنی دو مدل لباس بیشتر وجود نداره :ضدگلوله و انتحاری
6. You can’t think of anyone you haven’t declared Jihad against.
نمی تونی كسی را پیدا كنی كه برعلیه او حكم جهاد نداده باشی
7. You consider television dangerous, but routinely carry explosives in your clothing.
تلویزیون را وسیله ای خطرناك فرض كنی ولی خیلی عادی مواد منفجره را در لباست جابجا كنی
8. You were amazed to discover that cell phones have uses other than setting off roadside bombs.
تعجب كنی وقتی بفهمی كه موبایل به غیر از كلید انفجار بمب های كنار جاده ای كاربرد های دیگری هم داره
9. You have nothing against women and think every man should own at least four.
چیزی برای مخالفت با زنان نداشته باشی به غیر از اینكه هر مردی باید چهار تا زن داشته باشه
10. You’ve always had a crush on your neighbor’s goat.

تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچك » بخش تصاویر زیباسازی » سری ششم www.pichak.net كلیك كنید

با عضو شدن در خبرنامه ی ما
جك های جدیدانگلیسی همراه با ترجمه آن را
از طریق ایمیل دریافت كنید

 

 
شنبه 14 خرداد 1390برچسب:, :: 17:2 :: نويسنده : alireza

First Fight

اولین دعوا 
-=-=-=-=-=-=-
Three weeks after her wedding day, Joanna called her minister. "Reverend," she wailed, "John and I had a DREADFUL fight!"

سه هفته بعد از روز ازدواج جوانا رفت پیش كشیش

و گفت :عالیجناب من و جان دعوای وحشتناكی باهم داشتیم
"Calm down, my child," said the minister, "it's not half as bad as you think it is. Every marriage has to have its first fight!"

كشیش گفت :آروم باش فرزندم مسئله مهمی نیست هرازدواجی دعواهم داره
"I know, I know!" said Joanna, "but what am I going to do with the BODY?"

جوانا گفت:می دونم می دونم

ولی من باید با جسدش چیكار كنم

تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچك » بخش تصاویر زیباسازی » سری ششم www.pichak.net كلیك كنید  

باعضوشدن در خبرنامه مشوق ما باشید

 
شنبه 14 خرداد 1390برچسب:, :: 17:1 :: نويسنده : alireza

The elderly Italian man went to his parish priest and asked if the priest would hear his confession.

"Of course, my son," said the priest.

"Well, Father, at the beginning of World War Two, a beautiful woman knocked on my door and asked me to hide her from the Germans; I hid her in my attic, and they never found her."

"That's a wonderful thing, my son, and nothing that you need to confess," said the priest.

"It's worse, Father; I was weak, and told her that she had to pay for rent of the attic with her s...e.x.u.a.l favors," continued the old man.

"Well, it was a very difficult time, and you took a large risk - you would have suffered terribly at their hands if the Germans had found you hiding her; I know that God, in his wisdom and mercy, will balance the good and the evil, and judge you kindly," said the priest.

"Thanks, Father," said the old man. "That's a load off of my mind. Can I ask another question?"

"Of course, my son," said the priest.

The old man asked, "Do I need to tell her that the war is over?"

با عضو شدن در خبرنامه ی ما
جك های جدیدانگلیسی همراه با ترجمه آن را
از طریق ایمیل دریافت كنید

 

یك پیرمرد ایتالیایی میره پیش یك كشیش كه اعتراف كنه میگه :اوایل جنگ جهانی دوم بود كه زنی زیبا در ب خانه ی من را زد آلمان ها دنبالش بودندواواز من خواست او را جایی پنهان كنم ومن او را در بالاخانه خود پنهان كردم و آلمان ها هرگز نتوانستند او را پیدا كنند

كشیش:پسرم این چیزی نیست كه بخواهی به خاطر ش اعتراف كنی

پیرمرد میگه:چرا هست من ضعیف انفس بودم واز آن زن زیبا خواستم كه در عوض كرایه خانه به خواسته های من تن در دهد

كشیش :خب اون لحظه لحظه ی خیلی دشواری بوده و تو زندگی خودت را به خطر انداختی اگرآلمانها می فهمیدند كه تو به آن زن پناه داده ای برات خیلی بد می شد و خدا با حكمت و رحمت خودوبا در نظر گرفتن خوب و بد ماجرا در مورد تو باعطوفت قضاوت خواهد كرد

پیرمرد:خدا را شكر بار خیلی سنگینی را از دوش من برداشتی .می تونم یه سوال دیگه بپرسم؟

كشیش :بپرس پسرم

پیرمرد :احتیاج هست كه بهش بگم جنگ جهانی تموم شده است

با عضو شدن در خبرنامه ی ما
جك های جدیدانگلیسی همراه با ترجمه آن را
از طریق ایمیل دریافت كنید

 

 
شنبه 14 خرداد 1390برچسب:, :: 16:57 :: نويسنده : alireza

A young girl came home from a date looking sad. She told her mother, “Charles proposed to me a few minutes ago.”

“Then why are you so sad?” her mother asked.

“Because he also mentioned he was an atheist. Mom, he doesn’t believe there’s hell!”

Her mother replied, “Marry him anyway. Between the two of us, we’ll show him how wrong he is.”

دختری ناراحت از سر قراری می آید خانه و به مادرش میگه:چالز چند دقیقه پیش از من خاستگاری كرد

مادر : پس چرا این قدر ناراحتی؟

دختر : آخه چالز میگه من كافرم و به جهنم اعتقاد ندارم

مادر: به هر حال باهاش ازدواج كن .با ما كه باشه  نشونش میدیم كه چقدر اشتباه فكر می كنه 

با عضو شدن در خبرنامه ی ما
جك های جدیدانگلیسی همراه با ترجمه آن را
از طریق ایمیل دریافت كنید

 

 
جمعه 13 خرداد 1390برچسب:, :: 17:3 :: نويسنده : alireza

One morning a Journalist was on his way to work, when he gets stuck in traffic due to a big accident. He wants to do his job and cover the event. Only, there are too many people gathering all curious. So he decides to take action and goes through the crowd yelling: “let me come through, I’m the victim’s son! I’m the victim’s son!”. Only he felt like a jack ass, when he came closer to the scene and saw that the victim is… A donkey

یك روز صبح روزنامه نگاری داشت به سر كار می رفت كه به خاطر تصادفی كه شده بود توی ترافیك گیر افتاده بود. او می خواست كارش را انجام بدهد و از تصادف خبری تهیه كند .جمعیت زیادی دور محوطه تصادف جمع شده بودند بنابراین خبرنگار برای رساندن خود به محل تصادف فكری  كرد و بعد فریاد زد

        بذارید رد شم من پسرشم من پسرشم

وقتی به صحنه  نزدیك تر شد فكر می كنید چی دید

                     یك الاغ

 
جمعه 13 خرداد 1390برچسب:, :: 17:2 :: نويسنده : alireza

Why do Sharks circle you before attacking?

Two great white sharks, swimming in the ocean, spied survivors of a sunken ship.
"Follow me, son." the father shark said to the son shark and they swam to the mass of people .


"First we swim around them a few times with just the tip of our fins showing." And they did .


"Well done, son! Now we swim around them a few times with all of our fins showing." And they did .

"Now we eat everybody." And they did .

When they were both gorged, the son asked, "Dad, why didn't we just eat them all at first? Why did we swim around and around them?"


His wise father replied, "Because they taste better without the sh*t inside!"

دوتا كوسه ی سفیدی داشتند نجات یافته های یك كشتی غرق شده را دید می زدند

كوسه پدر به پسر میگه:پسر دنبالم بیا و هردو می روند به طرف اون آدمها

كوسه ی پدر میگه :اول دور شون بچرخ و نوك با له هاتو به اونها نشون بده و هردو این كار را می كنند

كوسه ی پدرمیگه:آفرین پسر حالا هرازچند گاهی تمام باله هاتو به اونها نشون بده و هردو این كا را انجام می دهند

كوسه پدر میگه :حالا همشون را بخور

بعداز اینه آنها آدمها را میخورند كوسه پسر می پرسه چرا دفعه اول ما اونها را نخوردیم و مدام دورشون چرخیدم

كوسه پدر جواب میده:آخه مزه آدمها وقتی گ..ه وسطشون نیست خوشمزه تره

 
جمعه 13 خرداد 1390برچسب:, :: 17:0 :: نويسنده : alireza

 

كرم
The male1worm2 towards the female3worm:
- Baby4, if you don’t take me as your husband5, I’m throwing6 myself to the chickens7!
dictinary
1- نر       2- كرم     3- ماده       4- عزیز
5- شوهر   6- انداختن- پرتاب كردن     7- جوجه- مرغ
ترجمه جك :
كرم نر به كرم ماده میگه:عزیزم اگه با من ازدواج نكنیخودم رو جلو ی مرغ ها می اندازم