لبخند خارجي
جك
درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید

پيوندها
بهترين پايگاه موسيقي ايران
دنیای شیرین انگلیسی
همه چیز
چمنزار بي پايان
کیت اگزوز
زنون قوی
چراغ لیزری دوچرخه

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان لبخند خارجي و آدرس 4smile.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.









ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 8
بازدید دیروز : 2
بازدید هفته : 11
بازدید ماه : 35
بازدید کل : 9832
تعداد مطالب : 32
تعداد نظرات : 8
تعداد آنلاین : 1

Alternative content


نويسندگان
alireza

آخرین مطالب
<-PostTitle->


 
شنبه 28 خرداد 1390برچسب:, :: 18:52 :: نويسنده : alireza

Once there was a millionaire, who collected live alligators. He kept them in the pool in back of his mansion. The millionaire also had a beautiful daughter who was single. One day he decides to throw a huge party, and during the party he announces, "My dear guests . . . I have a proposition to every man here. I will give one million dollars or my daughter to the man who can swim across this pool full of alligators and emerge alive!"

As soon as he finished his last word, there was the sound of a large splash!! There was one guy in the pool swimming with all he could and screaming out of fear. The crowd cheered him on as he kept stroking as though he was running for his
life
. Finally, he made it to the other side with only a torn shirt and some minor injuries. The millionaire was impressed.

He said, "My boy that was incredible! Fantastic! I didn't think it could be done! Well I must keep my end of the bargain. Do you want my daughter or the one
million dollars
?"

The guy says, "Listen, I don't want your
money, nor do I want your daughter! I want the person who pushed me in that water!"

با عضو شدن در خبرنامه ی ما
جك های جدیدانگلیسی همراه با ترجمه آن را
از طریق ایمیل دریافت كنید

 

یه روز یه ملیونر بود كه تمساح زنده جمع آوری می كردو آنها رادر استخرعقب عمارت نگهداری می كرد.او یك دختر زیبایی دم بخت هم داشت.یك روز او یك مهمانی برگزار كرد و اعلام كرد:مهمانان عزیز من به تمام مردهای اینجا یك پیشنهاد می كنم من یك ملیون دلار یا دخترم را به كسی می دهم كه بتونه عرض استخر را شنا كنه و زنده بیرون بیاید
 
به محض اینكه او ای حرف را زد صدای شیرجه در آب به گوش رسید.  یارویی  بود كه با تمام قدرت  شنا می كرد و از ترس جیغ می كشید.جمعیت اورا تشویق می كردو او برای نجات جان خود دست وپا می زد.سرانجام او به طرف دیگر استخر رسیدبا لباسی پاره و جراحات شطحی . ملیونر تحت تاثیر قرار گرفت
.
اوگفت :پسر نمی شد باور كرد جالب بود من فكر نمی كردم كسی بتونه اینكارو بكنه.من سر قول وقرارم هستم دخترم را می خواهی یا یك ملیون دلار
یارو گفت:من نه پولت را می خواهم نه دخترت فقط بگید كی من را هل داد تو آب

throw a party:
have a celebration, hold a social gathering for friends and family

 


 

 

collect جمع آوری كردن
alligator تمساح
pool استخر
mansion عمارت
push هل دادن
proposition پیشنهاد
stroke دست و پا زدن
torn پاره
throw a party برپاكردن مهمانی
scream جیغ كشیدن
incredible غیر قابل باور
bargain معامله
injury جراحت زخم
minor شطحی بی اهمیت
crowd جمعیت
cheer تشویق كردن
emerge ظاهرشدن
guest مهمان
announce اعلام كردن
singel مجرد

 

 
شنبه 28 خرداد 1390برچسب:, :: 10:5 :: نويسنده : alireza

Grandma was nearly ninety years of age when she won 1,000,000 pounds on the
football pools. Her family were extremely worried about her heart and feared
that news of her large win would come as too much of a shock for her.

'Think we had better call in the doctor to tell her the news,' suggested the
eldest son.

The doctor soon arrived and the situation was explained to him.

'Now, you don't have to worry about anything,' said the doctor. 'I am fully
trained in such delicate matters and I feel sure I can break this news to her
gently. I assure you, there is absolutely no need for you to fear for her
health. Everything will be quite safe if left to me.'

The doctor went in to see the old lady and gradually brought the conversation
around to football pools.

'Tell me,' said the doctor, 'what would you do if you had a large win on the
pools - say one million pounds?'

'Why,' replied the old lady, 'I'd give half of it to you, of course.'

The doctor fell down dead with shock.

***************************************************************

مادربزرگ تقریبا 90ساله ای در نظرسنجی فوتبال یك ملیون پوند برن
ده می شودخانواده اش نگران قلب او بودند و می ترسیدند نتواند خبر به این بزرگی را تحمل كندپسر بزرگتر پیشنهاد می كنه كه بهتره زنگ بزنیم به دكترش بیاد این خبرو بهش بگه دكتر زود میرسه و قضیه را براش تعریف می كننددكتر میگه حالا شما اصلا نگران چیزی نباشید من برای چنین موارد حساسی آموزش دیده ام مطمئنم می تونم این خبرو آروم بهش بگم.اطمینان به شما میدم كه اصلا نگران سلامتی او نباشیداگه به من اطمینان كنید همه چیز درست میشه دكتر رفت سراغ پیرزنو كم كم صحبتو كشوند به نظرسنجی فوتبال وگفت به من بگو چیكار می كردی اگه در نظرسنجی فوتبال یه پول هنگفتی می بردی مثلا یك ملیون دلار پیرزن جواب داد اوه نصفشو میدادم به تو
دكترسكته میكنه و میافته میمیره!

 
شنبه 28 خرداد 1390برچسب:, :: 10:4 :: نويسنده : alireza

Romania – Russia

Football match Romania – Russia. Romania wins and receives a telegram from Russia:
“You’ve won! Stop. Congratulations! Stop. Oil! Stop. Gas! Stop...”

مسابقه فوتبال رومانی با روسیه.رومانی برنده میشه وازطرف روسیه یه تلگراف دریافت میكنه:شمابرنده شدید تبریك خبری نیست نفت خبری نیست گاز خبری نیست

 
شنبه 28 خرداد 1390برچسب:, :: 10:2 :: نويسنده : alireza

-------------------------
Locker Room
-------------------------

A group of guys are in a locker room, when a cell phone rings. One of them picks it up.
یه گروهی از آقایون توی رختكن بودند كه گوشی موبایلی زنگ خورد یكی گوشی را برداشت
Man: " Hello "
مرد:سلام
Woman: " Honey it's me. Are you at the club ? "

زن:عزیزم سلام منم تو باشگاهی

Man: " Yes "
مرد:بله
Woman: " Well, I have news. The house we wanted is back on the market. They are asking $950,000."
زن:خب من یه خبری دارم خونه ای كه می خواستیم الان دارند به مزایده می ذارندقیمت پایه شم 950000دلاره
Man: " Well then, go ahead and make an offer, but make it $1.2 million so we'll be sure to get it."

مرد :خب پس برو 1ملیون ودویست هزار تا پیشنهاد بده تا مطمئن بشیم خونه به ما می رسه

Woman: " Okay, I'll see you later. I love you ! "
زن:باشه بعدا می بینمت دوس ت دارم
Man : " Bye, I love you too. "
مرد:منم همینطور خداحافظ
The man hangs up. Then he asks, " Anyone know whose phone this is ? "

مرد گوشی را قطع می كنه بعد می پرسه:كسی می دونه این گوشی مال كیه

 
پنج شنبه 26 خرداد 1390برچسب:, :: 19:5 :: نويسنده : alireza

A multi-national company held a reception to celebrate Christmas.  The waiter gave each guest a glass of champagne, but on inspection, each guest noticed that their glass contained a fly.
یه شركت چند ملیتی یه مهمانی ترتیب داد تا جشن سال نو را بگیرد
 گارسون به هر یك ازمهمان ها یك شامپانی(نوعی مشروب )میده
اما مهمانها متوجه می شن كه در لیوانهای نوشیدنی یه مگس افتاده است
* The Swede asked for new champagne in the same glass
سوئدیه با همون لیوان می خواد كه براش نوشیدنی بیارند
* The Englishman demanded to have new champagne in a new glass
انگلیسیه دستور میده كه تو یه لیوانه دیگه براش دوباره نوشیدنی بیارن
* The Finn picked out the fly out and drank the champagne
فنلاندیه مگس را برمیداره و نوشیدنی را میخوره
* The Russian drank the champagne, fly and all
یاروروسیه ایه نوشیدنی و مگس را با هم میخوره
* The Chinese ate the fly but left the champagne
چینیه مگس را میخوره نوشیدنی را میذاره
* The Israeli caught the fly and sold it to the Chinese
اسراییلیه مگس را را میگیره و به چینیه میفروشه
* The Italian drank two thirds of the champagne and then demanded to have a new glass
ایتالیاییه دو سوم نوشابه را میخوره و دستور میده یكی دیگه براش بیارن
* The Norwegian took the fly and went off to fish
نروژیه مگس را برمیداره میره ماهیگیری
* The Irishman ground the fly and mixed it in the champagne, which he then donated to the Englishman
ایرلندیه مگس را پودر میكنه و با نوشابه اش قاطی میكنه میده به انگلیسیه
* The American sued the restaurant and claimed for a $50 million compensation
آمریكاییه برای رستوران شكایت میكنه و 50 ملیون دلار خسارت می گیره
* The Scotsman grabbed the fly by the throat and shouted, 'Now spit out all that you swallowed.'
اسكاتلندیه مگس رو میگیره وبهش میگه :تف كن هرچی قورت دادی را

 
پنج شنبه 26 خرداد 1390برچسب:, :: 10:40 :: نويسنده : alireza

client:the periodicals you have here are full of detective and mysteries stories

Barber:Yes, sir;my clients' hair stands on end and it is easier to cut

مشتری:مجله هایی كه شما اینجا دارید پر از داستانهای كاراگاهی و جنایی است

آرایشگر:بله جناب اینطوری مو های مشتری ها سیخ می شن راحت میشه كوتاشون كرد

 
پنج شنبه 26 خرداد 1390برچسب:, :: 10:39 :: نويسنده : alireza

كودن ترین بچه
A young boy enters a barber shop and the barber whispers to his customer, "This is the dumbest kid in the world. Watch while I prove it to you."
The barber puts a dollar bill in one hand and two quarters in the other, then calls the boy over and asks, "Which do you want, son?"
پسربچه ای وارد یك سلمانی شد.سلمونیه به مشتریش میگه

این كودن ترین بچه دنیاست نگاه كن بهت ثابت می كنم

سلمونیه یه یك دلاری میذاره تو یه دستش و دو تا 25 سنتی

تو دست دیگش و صدا پسره میزنه و میگه :كدومش رو می خواهی پسر
The boy takes the quarters and leaves. "What did I tell you?" said the barber. "That kid never learns!"
پسر 25 سنتی ها را بر میداره و میره

: سلمونیه به مشتریش میگه

دیدی چی گفتم اون پسر هیچ وقت یاد نمی گیره
Later, when the customer leaves, he sees the same young boy coming out of the ice cream store. "Hey, son! May I ask you a question? Why did you take the quarters instead of the dollar bill?"

بعد مشتری میاد از آرایشگاه بیرون كه همون پسر را می بینه

كه ازبستنی فروشی داره میاد بیرون

هی پسر یه سوال دارم چرا تو 25 سنتی ها را به جای یك دلاری برداشتی

The boy licked his cone and replied, "Because the day I take the dollar, the game is over!"
پسردر حالی كه بستنی را لیس می زنه میگه

به خاطر اینكه روزی كه من اسكناس یك دلاری را بردارم بازی تمام است

 
چهار شنبه 25 خرداد 1390برچسب:, :: 15:38 :: نويسنده : alireza
 

Two rednecks are out hunting, and as they are walking along they come upon a huge hole in the ground. They approach it and are amazed by the size of it.

The first hunter says " Wow, that's some hole, I can't even see the bottom, I wonder how deep it is?"

The second hunter says" I don't know, let's throw something down and listen and see how long it takes to hit bottom."

The first hunter says " There's this old transmission here, give me a hand and we'll throw it in and see".

So they pick it up and carry it over, and count one, and two and three, and throw it in the hole. They are standing there listening and looking over the edge and they hear a rustling in the brush behind them. As they turn around they see a goat come crashing through the brush, run up to the hole and with no hesitation, and jumped in head first.

While they are standing there looking at each other, looking in the hole and trying to figure out what that was all about, an old farmer walks up. "Say there", says the farmer, "you fellers didn't happen to see my goat
around here anywhere, did you?"

The first hunter says " Funny you should ask, but we were just standing here a minute ago and a goat came running out of the bushes doin' about a hunert miles an hour and jumped headfirst into this hole here!"

And the old farmer said " Why that's impossible, I had him chained to a transmission! "

دوتا مخ تعطیل به شكار رفته بودند همین طور كه داشتند قدم می زدند رسیدند به یك گودال بزرگ .وقتی به كنار گودال رسیدند از بزرگی گودال شگفت زده شدند

اولی : چه گودالی !!!حتی نمیشه ته آن را دید !فكر می كنی عمقش چقدره؟

دومی : نمی دونم بیا یه چیزی بندازیم توش ببینیم چقدر طول می كشه به ته گودال می رسه

اولی :اینجا یك موتور ماشین قدیمی هست بیا كمك كن بندازیمش توی گودال ببینیم چی میشه

بنابراین آنها موتور را برداشتند آوردند كنار گودال  یك دو سه و بعد انرا انداختند توی گودال

همانطور كه داشتند به لبه گودال نگاه می كردند و گوش می دادند دیدند صدایی از پشت بوته ها می اید تا برگشتند ببیند صدای چیه دیدند بزی با سرعت زیاد از كنار آنها رد شد و خودش را داخل گودال پرت كرد

درحالیكه داشتند هاج وواج به همدیگه نگاه می كردند و فكر می كردند چه اتفاقی افتاده است سروكله ی كشاورز پیری پیدا شد كه به طرف انها می آمد كه به آنها گفت :شما اتفاقی یك بز این طرفا ندیدید؟

شكارچی اولی میگه : جالبه كه می پرسی یك دقیقه ی پیش یك بز از توی بیشه ها امد و با سرعت زیاد با كله رفت توی گودال

كشاورز میگه : این كه غیر ممكنه من بزه را با زنجیر به موتور ماشینی بسته بودم

 
چهار شنبه 25 خرداد 1390برچسب:, :: 10:6 :: نويسنده : alireza

Three men were discussing at a bar about coincidences. The first man said, " my wife was reading a "tale of two cities" and she gave birth to twins"

"That’s funny", the second man remarked, "my wife was reading 'the three musketeers' and she gave birth to triplets"

The third man shouted, "Good God, I have to rush home!"

When asked what the problem was, he exclaimed, " When I left the house, my wife was reading Ali baba and the forty Thieves"!!!

سه تا مرد داشتند در مورد امور تصادفی صحبت می كردند

اولی : زنم داشت داستان دوشهر را می خواند كه دو قلو زایید

دومی : خیلی جالبه زن من هم سه تفنگدار را می خواند كه سه قلو زایید

سومی فریادی زد و گفت :خدای من ,من باید زود بروم خانه

وقتی از او پرسیدند كه چه اتفاقی افتاده گفت : وقتی داشتم از خانه می آمدم بیرون زنم علی بابا و چهل دزد را می خواند

 

 
چهار شنبه 25 خرداد 1390برچسب:, :: 10:5 :: نويسنده : alireza

A guy was invited to an old friends' home for dinner.

His buddy preceded every request to his wife by endearing 
terms, calling her Honey, My Love, Darling, Sweetheart, 
Pumpkin, etc.

The guy was impressed since he knew the couple had been 
married almost 70 years, and while the wife was off in the 
kitchen he said to his buddy, "I think it's wonderful that 
after all the years you've been married, you still call your
wife those pet names."

His buddy hung his head. "To tell you the truth, I forgot 
her name about ten years ago."

یكی خانه ی رفیق قدیمی اش دعوت شده بود

رفیقش هر موقع  چیزی می خواست قبل از آن به خانمش می گفت 

عشق من

عزیر دلم

شیرینكم

دوستش كه می دانست این زوج تقریبا هفتاد سال پیش با هم ازدواج كرده اند خیلی شگفت زده شده بود  وقتی زن دوستش میره توی اشپزخانه به دوست خود میگه: خیلی جالبه كه شما بعد از هفتاد سال زندگی زناشویی هنوز اینگونه خانمت راصدا میزنید

رفیقش سری تكان می دهد و می گوید:راستش را بخواهی من ده سال است كه اسم اورا فراموش كرده ام